سالروز شهادت شهید چمران

۳۰ خرداد ۱۴۰۳ 527

در سحرگاه سی‏ و یکم خردادماه شصت، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکتر چمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. دسته ‏ای از دوستان صمیمی او می‏ گریستند و گروهی دیگر مبهوت فقط به هم می‏ نگریستند. از در و دیوار، ‌از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت می‏ وزید و گویی همه در سکوتی مرگبار منتظر حادثه ‏ای بزرگ و زلزله‏ای وحشتناک بودند. شهید چمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند و در لحظه حرکت وی، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: «همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او همانند ظهر عاشورای حسین(ع) آماده حرکت به جبهه است» همه‌ اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او وداع می‏کردند و با نگاه ‏های اندوه‏ بار تا آنجا که چشم می‏دید و گوش می‎‏شنید، او و همراهانش را دنبال می‏کردند و غمی مرموز و تلخ بر دلشان سنگینی می‏کرد. دکتر چمران، شب قبل در آخرین جلسه مشورتی ستاد، یارانش را با وصایای بی ‏سابقه‏ای نصیحت کرده بود و خدا می‏داند که در پس چهره ساکت و آرام ملکوتی او چه غوغا و چه شور و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنج‏ها، شنیدن دروغ و تهمت‏ ها و دم ‏برنیاوردن ‏ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسیار یاران باوفای او به شهادت رسده بودند و اینک او خود به قربانگاه می‏رفت. سال ‏ها یاران و تربیت ‏شدگان عزیزش در مقابل چشمانش و در کنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتیاق شهادت سوخت، ولی خدای بزرگ او را در این آزمایش ‏های سخت محک می‏ زد و می ‏آزمود، او را هر چه بیشتر می ‏گداخت و روحش را صیقل می ‏داد تا قربانی عالی تری از خاکیان را به ملائک معرفی نماید و بگوید: انی اعلم مالاتعلمون. «من چیزهایی می ‏دانم که شما نمی‏دانید» به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت ‏الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرین ‏بار یکدیگر را بوسیدند و بازهم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهره‏ای نورانی و دلی مالامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، می ‏برد» خداوند ثابت کرد که او را دوست می ‏دارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند.

شهـادت :

سخنش تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظی و دیده‏ بوسی کرد، به همه سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیک ‏ترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده می‏شد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی قربانی‏ های دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه ‏ای جانکاه بودند که خمپاره ‏ها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از خمپاره ‏های صدامیان، یکی از نمونه ‏های کامل انسانی که مایه‌ مباهات خداوند است، یکی از شاگردان متواضع علی(ع) و حسین(ع)، یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین انسان ‏های علی‏ گونه و یکی از یاران با وفای امام خمینی(ره) از دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست. ترکش خمپاره دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکش‏های دیگر صورت و سینه دو یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود و چهره ملکوتی و متبسم و در عین‏حال متین و محکم و موقر آغشته به خاک و خونش، با آنکه عمیقاً سخن‏ها داشت، ولی ظاهراً دیگر با کسی سخن نگفت و به کسی نگان نکرد. شاید در آن اوقات، همانطوری که خود آرزو کرده بود، حسین(ع) بر بالینش بود و او از عشق دیدار حسین(ع) و رستن از این دنیای پر از درد و پیوستن به روح، به زیبایی، به ملکوت اعلی و به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با ما خاکیان را نداشت. در بیمارستان سوسنگرد که بعداً به نام شهید دکترچمران نامیده شد، کمک‏ های اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولی افسوس که فقط جسم بی ‏جانش به اهواز رسید و روح او سبکبال و با کفنی خونین که لباس رزم او بود، به دیار ملکوتیان و به نزد خدای خویش پرواز کرد و ندای پروردگار را لبیک گفت که: «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» از شهادت انسان ‏ساز سردار پرافتخار اسلام، این فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حرکت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلکه امت مسلمان ایران و شیعیان محروم لبنان به پا خاستند و حتی ملل مستضعف و رنج دیده دنیا غرق در حسرت و ماتم گردیدند. امواج خروشان مردم حق‏ شناس ما، خشمگین از این جنایت صدام و اندوهبار و اشک‏ آلود،‌ پیکر پاک او را در اهواز و تهران تشییع کردند که «انالله و انّا الیه راجعون» بلی، این ‏چنین زندگی سراسر تلاش و مبارزه خالصانه و عارفانه در راه خدای او آغاز گشت و این‏چنین در کربلای خوزستان در جهاد و نبرد رویاروی علیه باطل، حسین‏ گونه به خاک شهادت افتاد و به ملکوت اعلی عروج کرد و به آرزوی دیرین خود که قربانی شدن عاشقانه در راه خدا بود، نایل گشت. خدایش رحمت کند و او را با حسین(ع) و شهدای کربلا محشور گرداند.

دیدگاه‌ها

تماس با ما